وفا !
نظر - برهان نظر - برهان

چو طو فان از دلم فریاد برامد

ز پیش دلبرم ناشاد برامد

چو پری در هوا سیمرغ بالش

درون دره ها پیچید صدایش

به کوهای بلند آواز کردم

صدایم بر نگشد فریاد کردم

 

به این راز دلم آگه نشد کس

به این توفان دلم پرپرشد امد

نه یک حرفی به من تحفه ئی راهی

نه یک دیدی مرا دل شاد آمد

 

به این درد دلم  آگه تو  بودی

به شور و مستیم اگه توبودی

چرا راز مرا بردل بکشتی

نگفتی حرف دل آخر تو بودی

 

ترا در کعبه ام سجده نمایم

روم در میکده خنده نمایم

به جز تو بردلم هیچ آرزوئی

برای عشق تو مرَدم تو بودی

به دل مرحم  زدم  مرحم تو بودی

به خود گر چنگ زدم چنگم توبودی

 

خدایا این عدالت در کجا شد

که یارم بیخبر از ما جدا شد

نگو که مرگ ما را زندگی داد

نگو که جنگ مارا بندگی داد

 

تو خود کردی به دل بیدار بودی

کسی خنجر به من زد این توبودی

اگر آئی دمی تو بر مزارم

به جز سبزه نبینی در سرایم


July 26th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان